جدول جو
جدول جو

معنی سرخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سرخ شدن
(حَمْ مارَ تَ)
رنگ سرخ گرفتن. (یادداشت مؤلف) ، در غضب شدن. (غیاث) (آنندراج). خشمگین شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 131) ، کنایه از خجالت هم باشد. (آنندراج) :
به باغ برد ز زلفش صبا بدامن مشک
که غنچه سرخ شد و دست در گریبان کرد.
عماد فقیه (از بهار عجم).
رخش را مهر گفتم ماه من از من مکدر شد
لبش را لعل خواندم سرخ چون یاقوت احمر شد.
میرزا هاشم محزون (از آنندراج).
، برشته شدن در روغن داغ. (یادداشت مؤلف) ، رنگ آتش گرفتن، چنانکه آهن در کوره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ شدن
((سُ شُ دَ))
کنایه از خشمگین شدن، شرمسار شدن
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
فرهنگ فارسی معین
سرخ شدن
قرمز شدن، به رنگ سرخ درآمدن، خجالت کشیدن، خشمگین شدن، برشته شدن، تفتیدن، تفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرخ شدن
احمرارٌ
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به عربی
سرخ شدن
Blush
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سرخ شدن
rougir
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرخ شدن
corar
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سرخ شدن
краснеть
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به روسی
سرخ شدن
erröten
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
سرخ شدن
червоніти
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرخ شدن
rumienić się
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
سرخ شدن
脸红
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به چینی
سرخ شدن
লজ্জায় লাল হওয়া
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
سرخ شدن
شرم سے سرخ ہونا
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به اردو
سرخ شدن
arrossire
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سرخ شدن
หน้าแดง
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
سرخ شدن
kujawa
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سرخ شدن
utanmak
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سرخ شدن
להסמיק
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به عبری
سرخ شدن
얼굴이 빨개지다
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
سرخ شدن
memerah
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سرخ شدن
शरमाना
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به هندی
سرخ شدن
blozen
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
سرخ شدن
sonrojarse
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سرخ شدن
顔を赤らめる
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ گَ دَ)
بی حس شدن، چنانکه اندامی از شدت سرما یا پای و مانند آن از نشستن بسیار و ندویدن خون در آن. بی حس گردیدن عضوی از عدم جریان خون در آن و جز آن، چنانکه با مدتی زیر سایر اعضاء فشرده شدن آن یا سرمای سخت دیدن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) :
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.
مولوی.
، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن:
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.
سنایی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ گِ رِ تَ)
راست شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- سیخ شدن با کسی، کنایه از حریف و مقابل شدن با او. (از آنندراج) :
شمع گر بسیار سرکش افتد از کون خری
کی تواند سیخ شد در پیش تیغ آفتاب.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
شاها برسات خانه ام کند از بیخ
می نتواند کوه شدن با وی سیخ
برمن چون شد منزل نورس دوزخ
امسال که شد بهشت نورس تاریخ.
باقر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرخ شدن
تصویر کرخ شدن
بیحس شدن بی ادراک گردیدن، خواب رفتن (عضو بدن و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد شدن
تصویر سرد شدن
((~. شُ دَ))
مردن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
((سَ شُ دَ))
برتری یافتن، تمام شدن، پایان یافتن
فرهنگ فارسی معین
خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد